loading...

نجات دهنده مرده است

بازدید : 237
دوشنبه 20 مهر 1399 زمان : 1:36

افسردگی ام تشدید شده است و درد چشم‌هایم لحظه‌‌‌ای آرام نگرفته است، از هرگونه سر و صدایی بیزارم. از خودم بدم می‌آید و همینطور آدمها. بی نزاکتن خودخواهند. من هر چقدر حرف میزنم نمیفهمند. همینجا که من داشتم اشک میریختم و نفس کم می‌آوردم، آن طرف بزن و بکوبی بود که بیا و ببین. تلفنم را برداشتم و زنگ زدم به آن مرد خیکی ترک که صابکار کارتخوانی سیوش کرده ام، چنان متانتی به خرج میداد که کسی نفهمد چقدر شارلاتان است، دلم میخواست از پشت تلفن تف کنم و دقیقا وسط پیشانیش فرود بیاید ولی فقط گفتم این انصاف نیست و تلفن را قطع کردم.

بیستم مهر بی مهر
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی