loading...

نجات دهنده مرده است

بازدید : 242
يکشنبه 17 آبان 1399 زمان : 8:37

متاسفم، ولی باید بگویم امروز خیلی صبح جالبی نداشتم، انقدر ظرفها را شستم و این ور و آن ور را دستمال کشیدم که شاید بتوانم همه چیز را فراموش کنم، ولی یک جای دیگر کار میلنگید. باید اول از همه ذهنم را دستمال میکشیدم. گریه کردم و آهنگ سرزمین من دریا دادور را گوش کردم. به راستی کاش اسم من دریا بود.. و من هم مانند دریا.. کمی‌با سر و کله‌ی عروسکم ور رفتم تا بتوانم یک چیز معقولی درست کنم و کمی‌مشغول باشم. اتفاق خوبی بود آرام شده بودم. تلفنم را برداشتم و با زهرا صحبت کردم. چقدر این روزها نیاز به حرف زدن و شنیده شدن دارم. در مورد مانتوی نارنجی تا چای آن روز حرف زدیم. زهرا میگفت لپ تاپش را میخواهد به من هدیه بدهد. از همان موقع خیلی خوشحالم و فکر میکنم چقدر تمام کارهایم راحت تر پیش میرود. بلوط هم میگفت دیدی گفتم، دیدی درست میشود . بلوط آدم بسیار مهربانیست و همیشه حرفهایم را گوش میکند. به بلوط درباره‌ی کارگاه مجسمه هم گفتم و درباره‌ی آن پیرمردی که امیدوارم مهربان بماند.

فصل دوم انیمه ناکجا آباد موعود هورااا
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی